اولین شعری که در سال 80 نوشتم
بدون هیچ تجربه قبلی
اکیداً ممنوع
دیده صد بار بدیده است اکیداً ممنوع
هر کجا پا بنهی هست اکیداً ممنوع
در عمل نیست که در حرف بگوییم آنرا
چون عمل کردن آن هست اکیداً ممنوع
خانه است این زچه رو پشت درش پارک کنی
صاحبش گٌنده نوشته است اکیداً ممنوع
هر چه دارند زباله به همانجا ریزند
که به دیوار نوشته است اکیداً ممنوع
مرد سیگاری مغرور میان دَم و دود
کورگشته است وندیده است اکیداً ممنوع
مرد بقال دهد نسیه به خود می خندد
چون به دیوار نوشته است اکیداً ممنوع
وین یکی پارک نماید ز نبود افسر
اندر آنجا که نوشته است اکیداً ممنوع
غرق غیبت شده و جمله ی بالای سرش
بهر این کار بگفته است اکیدا ممنوع
پدرش مرده و اعلامیه می چسباند
لیکن آنجا که نوشته است اکیدا ممنوع
درحریم دگری می رود و یادش نیست
برجلوگیریت ایدوست نوشته است اکیداً ممنوع
بوق شیپوری او نعره زنان می خندد
اندر آنجا که نوشته است اکیداً ممنوع
نه شنا داند و
نه فکر سرانجام
کند
دل به دریا زند آنجا که نوشته است اکیداً ممنوع
گرچه در کوچه ی ما جای تریلیش نبود
پارک کرده است وندیده است اکیداً ممنوع
هرزمینی که ندارد در و دیوار ایدوست
هرچه ریزند قبیح است اکیداً ممنوع
از سر کو شتری تا بغل سن بندی
به دو صد شکل نوشته است اکیدا ممنوع
حرف تکراری تو ناله به آن گوش کر است
کزره مصلحت خود نشنیده است اکیداً ممنوع
مصطفی جهانمردی (شهرضا)
ای که با کبر و غرور و خودسری پیش خود پنداری از هر کس سری گر کند کاری کسی بهتر ز تو
با تکبر
زیر چشمی
بنگری پیش خود گویی زهرکس من سرم هر
کجا باشی به هر کو و
دری سر به زیری لیک از روی غرور در خیالت از همه عالمتری می روی این ور به قاضی دائما تا بگویی که سری از اون
وری جرئت احسنت گفتن در تو نیست چونکه
پنداری ز آنکس بهتری هر که ایرادی به کار تو گرفت چون فنر از جای خود ور می پری جمله خلق جهان چوبند و سنگ خود چو
گلبرگی
و ز آن نازکتری مردم دنیا پر
از عیبند و تو خوب و نازی
از همه سالمتری کس ندارد چون تو احساس لطیف از همه عشاق
تو عاشقتری
می کنی دائم نصیحت خلق را چون کس دیگر به تو گوید کری در خیال خود به هر
کار جهان هستی استاد " از همه ماهر تری از جهان مردی شنو این نکته را گر که باشی این چنین خیلی
.....
یاد دوست
این عکس و دو سه عکس دیگر توسط آقای مطفر لطفی دوست خوبم به دستم رسید
من و ایشان چند نفر را نشناختیم ولی با کمک هم شناختیم حرف سر اینه که گرد زمانه بد جوری روی همه چیز را می پوشونه حواسمون باشه جوگیر نشیم که روزگار به چشم بر هم زدنی همه چیز را دگر گون می کنه
این عکس دنباله همن عکس دسته جمعی با دوستان در سال 57 همدان یعنی 37 سال !! قبل است ما اردو بودیم و دوستان در بروجرد سرباز بودند . بعد از این مسیر ما به همدان رفتیم .
ایستاده از راست : مصطفی جهانمردی - علی محمد کاویانپور - فضل الله برنجی - دوست بروجردی - احمد رضا کاویانپور - مظفر لطفی - مرحوم جعقر گیو پور
نشسته از راست : حیدر آقاسی - نادر آقاسی - حبیب الله تاکی ( دبیر ریاضی )- نعمت الله ماهر - مسیح الله تسلیم - ناصر آقاسی - حمید رضا اطرشی
تابستان 1357 پارک بروجرد
طنز شورایی که در ایام انتخابات شورای شهر بافته شد ولی کار آییش بیشتره
آمدم تا پای خود را من به شورا واکنم
تا در اینجا شهرضا ی دیگری بر پاکنم
در تمام کوچه های شهر دست انداز را
اولویت داده بی چون و چرا اجرا کنم
از خیا با نها درختان را برم در نصرباد
تا بیا بانهای آ نجا را کمی زیبا کنم
میکنم تخریب این بازار ششصد ساله را
تا بناهای قشنگی جایشان برپا کنم
گرکه همراهی کنید ای دوستان این بنده را
حجره ای از حجره ها را بهرتان امضا کنم
بهر حل مشکل شهر از ترافیک شلوغ
متروی شش بانده ای در شهرضا اجرا کنم
یک کانال از آبدروغ زن می زنم تا گرم شا
تا که آبش را روان در دشت و درصحرا کنم
گاه از ایرج گهی هم دعوت از گلپا کنم
فیلم های روز را اکران کنم در سینما
الغرض من شهر را در هر هنر پویاکنم
می کنم در هر محله بوستانی من به پا
بهر تخریبش مجدد حمله سیل آسا کنم
چون خبردارم زوضع جیب شهرم زین سبب
کارهای خویش را بی مزد و بی حاشا کنم
می دهم من قول در هر کوچه ای درشهرضا
یک چراغ سبز و قرمز بهرتان سرپاکنم
گر که شیطان خواست تا آید رود در جلد من
تا شود آدم من او را پیشتان رسوا کنم
من نمی گویم دروغ و وعده بی جا به کس
نه زکس ترسم بود نه از کسی پرو ا کنم
با پیامک می فرستم گاه جوکهای قشنگ
دور از دلهایتان من جمله غمها کنم
شهرضا را می کنم من قطب صنعت در جهان
جمله ی این کار ها را از ید بیضا کنم
آنقدر من بار منّت می نهم بر دوش خلق
تا که پشت جمله ی همشهریان را تا کنم
بهر سروستان بکارم آنقدر من سرو کاج
تا که بر پا جنگلی چون جنگل تایگا کنم
می کشم یک لوله از آنسوی دریای خزر
آبیاری بر درختان را من از دریا کنم
هرکه گفت این کار ناممکن بود بی معطلی
هفته دیگر همینجا نام او رسوا کنم
ای جهانمردی شنیدی لیک تو باور نکن
گفت فردا چون شود هر حرف خود حاشا کنم