دل سروده های یک بازنشسته - جهانمردی - شهرضا

دل سروده های یک بازنشسته - جهانمردی - شهرضا

ثبت سروده های شخصی اینجانب مصطفی جهانمردی در انواع مختلف خصوصا ثبت اسامی دوستان همکارم در دنیای مجازی به زبان شعر
دل سروده های یک بازنشسته - جهانمردی - شهرضا

دل سروده های یک بازنشسته - جهانمردی - شهرضا

ثبت سروده های شخصی اینجانب مصطفی جهانمردی در انواع مختلف خصوصا ثبت اسامی دوستان همکارم در دنیای مجازی به زبان شعر

مرد لافزن

مرد لاف زن
کاروانی   خسته از  راهی رسید
در   کنار   بیشه زاری    آرمید
از قضا شیری در آنجا بودخواب
امن وآسایش بشد بر  او خراب
قصد  حمله کرد بر آن   کاروان
تا براند   جمله را  او از میان
گفت مردی لافزن : ای همرهان
من برانم   شیررا   از این مکان
کشته ام من بارها شیر و پلنگ
همچو خود اینجا نمیبینم زرنگ
تا که هستم  با شما  یاران من
امن باشد  بهرتان این  انجمن
اولیّن     پا را چو بنهاد او   جلو
شیر بر جست و بکرد او را درو
چونکه  جانش  اوفتاد اندر خطر
حامیش    گشتند   یاران     دگر
با چماق و سنگ و چوب آن دوستان
شیر را راندند با هم زان مکان
وارهید  ازدست آ ن  شیر  ژیان
  منزل    آنها   بشد     امن وامان
پس  بپرسیدند   همراهان  از او
در چه حالی وضع خود را با زگو؟
گفت :  باکم  نیست ای  اهل صفا
صد   سپاس  از همرهان  با وفا
غیر از  اینکه    شیر   با  آزار من
یک  خرابی  کرده در شلوار من!!
لاف  بیجـا   مرد را سازد خراب
گفته هایش می شود نقش بر آب
آنچه از  دستت  نمی آید   برون
لب فرو بند ومشو خوار وزبون
چهره خود را مپوشان زین نقا ب
تا که منمائی تو شلوارت خراب
       13/2/81