یاد دوست
این عکس و دو سه عکس دیگر توسط آقای مطفر لطفی دوست خوبم به دستم رسید
من و ایشان چند نفر را نشناختیم ولی با کمک هم شناختیم حرف سر اینه که گرد زمانه بد جوری روی همه چیز را می پوشونه حواسمون باشه جوگیر نشیم که روزگار به چشم بر هم زدنی همه چیز را دگر گون می کنه
این عکس دنباله همن عکس دسته جمعی با دوستان در سال 57 همدان یعنی 37 سال !! قبل است ما اردو بودیم و دوستان در بروجرد سرباز بودند . بعد از این مسیر ما به همدان رفتیم .
ایستاده از راست : مصطفی جهانمردی - علی محمد کاویانپور - فضل الله برنجی - دوست بروجردی - احمد رضا کاویانپور - مظفر لطفی - مرحوم جعقر گیو پور
نشسته از راست : حیدر آقاسی - نادر آقاسی - حبیب الله تاکی ( دبیر ریاضی )- نعمت الله ماهر - مسیح الله تسلیم - ناصر آقاسی - حمید رضا اطرشی
تابستان 1357 پارک بروجرد
طنز شورایی که در ایام انتخابات شورای شهر بافته شد ولی کار آییش بیشتره
آمدم تا پای خود را من به شورا واکنم
تا در اینجا شهرضا ی دیگری بر پاکنم
در تمام کوچه های شهر دست انداز را
اولویت داده بی چون و چرا اجرا کنم
از خیا با نها درختان را برم در نصرباد
تا بیا بانهای آ نجا را کمی زیبا کنم
میکنم تخریب این بازار ششصد ساله را
تا بناهای قشنگی جایشان برپا کنم
گرکه همراهی کنید ای دوستان این بنده را
حجره ای از حجره ها را بهرتان امضا کنم
بهر حل مشکل شهر از ترافیک شلوغ
متروی شش بانده ای در شهرضا اجرا کنم
یک کانال از آبدروغ زن می زنم تا گرم شا
تا که آبش را روان در دشت و درصحرا کنم
گاه از ایرج گهی هم دعوت از گلپا کنم
فیلم های روز را اکران کنم در سینما
الغرض من شهر را در هر هنر پویاکنم
می کنم در هر محله بوستانی من به پا
بهر تخریبش مجدد حمله سیل آسا کنم
چون خبردارم زوضع جیب شهرم زین سبب
کارهای خویش را بی مزد و بی حاشا کنم
می دهم من قول در هر کوچه ای درشهرضا
یک چراغ سبز و قرمز بهرتان سرپاکنم
گر که شیطان خواست تا آید رود در جلد من
تا شود آدم من او را پیشتان رسوا کنم
من نمی گویم دروغ و وعده بی جا به کس
نه زکس ترسم بود نه از کسی پرو ا کنم
با پیامک می فرستم گاه جوکهای قشنگ
دور از دلهایتان من جمله غمها کنم
شهرضا را می کنم من قطب صنعت در جهان
جمله ی این کار ها را از ید بیضا کنم
آنقدر من بار منّت می نهم بر دوش خلق
تا که پشت جمله ی همشهریان را تا کنم
بهر سروستان بکارم آنقدر من سرو کاج
تا که بر پا جنگلی چون جنگل تایگا کنم
می کشم یک لوله از آنسوی دریای خزر
آبیاری بر درختان را من از دریا کنم
هرکه گفت این کار ناممکن بود بی معطلی
هفته دیگر همینجا نام او رسوا کنم
ای جهانمردی شنیدی لیک تو باور نکن
گفت فردا چون شود هر حرف خود حاشا کنم
سیگار نکش
بشنو تو برای چندمین بار این قصه اگر چه هست تکرار
محض گل روی دوستانت می کوش برای ترک سیگار
زین دود شوی به هر کجا خار
تو دور کنی غم خود از دود از دود تو دیده ام نیاسود
جمعی بنموده ای غم آلود این دود بگو چه میدهد سود
کازار دهی مرا تو هر بار
بر کودک شیر خوار مظلوم فریاد زنی ز شمر معدوم
تو شمر شدی و نیست معلوم شد خنجر دود تو به حلقوم
بس کن ستم خود ای ستمکار
فرزند بزرگ نوجوانش الگو طلبد دهد نشانش
او نیک ببیند از گمانش پس منع مکن از این و آنش
رو دست بکش پدر از این کار
گر فکر خودت نمی نمایی زین دود مکن تو خودنمایی
ما را تو مده عذاب از این بیش آخر تو هم از میان مایی
داریم تحملت به ناچار
بر راه علی تو باش پابند از نفس خودت جداکن این بند
دور تو هزار دردمند است در گوش خودت بکن تو این پند
دین گفته کسی مده تو آزار
مردم همه دردمند و بیمار تو عار نمی کنی از این کار
کس را منما ز خود تو بیزار با بوی بد دهان و سیگار
همت بنما و دست بردار
از دود چو می شوی تو بیمار گویند زدود دست بردار
گوشت شنود چنین مواقع ترکش نکنی برای دلدار ؟!
این بار بیا بکن تو ایثار
گوش ار نکند بدی به خود کرد تکرار مکرر است این درد
گفتی تو همه نگفته ها را بس کن سخن خود ای جهانمرد
این قصه شنیده او دو صد بار
مصطفی جهانمردی بازنشسته آموزش و پرورش شهرضا
آی آدما
آی آدمای مهربون بیاید و مارو ببینین
از لای زخم ترکشا زخم دلارو ببینین
بهارعمرمون تموم شد"تو خزون زندگی
کناربسترا بیاین " رنگ بهارو ببینین
نکنه که ازیاد ببرین شیربچه های جبهه رو
شدیم شکار زمونه جا ترکشا رو ببینین
دارو ندارمون فقط یه دست و پای چوبیه
مال و منالمون اینه دارو ندارو ببینین
همراه و همزبون ما سقای دشت کربلاس
گشته جلودار همه " قافله دارو ببینین
سر به هوا گرنشدین "یه سر به ماها بزنین
نفس نفس کشیدن همنفسا رو ببینین
هر عملیِّاتی بگین یه قسمتش تو تن ماست
نظر کنید به این بدن تا جبهه هارو ببینین
از زهر بعثیا زده تاول تموم تنمون
ولی باید رو دلامون " اون تاولارو ببینین
وقت وزمون برای ما ساعت وماه وسال نیست
باید باشید به جای ما ثانیه هارو ببینین
در این جهان مردی میاد که نور حق تو چهرشه
بیاین تو مهمونی ما نور و صفا رو ببینین
جای تمومتون خالی پا سفره ی بزم خدا
چون مثل ماها می تونین اینجا خدارو ببینین
مصطفی جهانمردی - بازنشسته آموزش وپرورش شهرضا